قسم آخر : طیف گسترده شادی در کازرون
سالها از آن دوران گذشت ... مژدوا حاصل بذر نفاق خود را درو ميکرد و اژدر حلاوت انفاق ، مژدوا حرارت دوزخ بر پيشاني ميديد و اژدر گذر از برزخ ... در عين بي همه چيزي مژدوا ، اژدر براي خود پليسي شده بود خانواده اي نهادينه کرده و هر روز فرزندانش را به نيکي، دوري از قمار و استمناء ، اسب سواري و تيراندازي تشويق ميکرد.
گوش استماع ، فحشا گريزي و دين مداري از کژدار پسر اول مژدوا
(عبرت کژدار از داستان پر حضيض کودکي پدر ،چاي و قند نمادي از ساده زيستي خانواده ايراني )
اژدر ، نماد خانواده اي پاي بر جا ، ژيانه مادري روشن و مناسب ، کژدار تکراري از شيطنتهاي کودکي پدر
(تبريک گفتن نماينده کازرون به اژدر براي آغاز ساخت سري جديد مساجد ر کازرون)
و به درستي که فعاليت سالم جلوداري است بر افکار منفي و لواط برافروز ، به سفارش اکيد پدر ، سژده دختر وي توسط مادر در کلاسهاي متفاوتي که در بردارنده اسب سواري و تيراندازي باشد شرکت جسته و رخوت از تن بدور و تعريق و سرور پيشه ميکند. مژدوا مبادرت به ايدز کرده ، خيره به آينده اي نا معلوم چشم مي دوزد.
ثبت نام سژده در کلاسهاي متعدد براي دوري از هرزگي و عورت سالاری
آري و اين چنين است سرانجام کساني که فحشا پيشه کردند و رخوت دل امام خويش . بر ضعيفان زحمت و فشار افکندند و دانسته نان يتيم افطار کردند . نجس بر جامه نشاندند و عطر و گلاب ديگر نفشاندند ... ضرب و جاز شهوتناک به پا کردند و سنج و طبل و نواي کربلا از پا به در .
سرانجام مژدوا در غربت خويش شعله هاي جهنم بر خود خريد و اژدر حور و غلمان و درختاني آبدار. آري باشد که مژدوا نباشيم و جزو اژدر و اژدرها باشیم.
و من الله توفيق (ژ)
يوميت
مژده اي دل که ...
ميخواستم صميمونه به تموم بر و بچه هاي مخلص و با ايمون مرکز بگم که منتظر قصه پر حادثه و پر عبرت جنگ غربي هاي افيوني تروريست با نيروهاي تعليم ديده و مومن اين مرز و بوم باشين...
فقط اينو بهتون بگم که اين قصه يکي از قصه هاي بسيار معروفه ... حتي يکي از شرکتهاي غربي که مروج فحشا از طريق بازيهاي رايانه ايه از روي اين قصه يه بازي ساخته که الان به جرات ميتونم بگم توي صدي نود و نه تا از شبکه-بازي هاي مملکت خودمون هم از همين بازي استفاده ميشه تا ترويج فرهنگ غرب نشه و از پيش زمينه هاي فرهنگي خودمون استفاده بشه... درود به اين جوونا واقعا
مولاد
قسم دوم: ضرب افیون و زهر کژدم
...از اون روز سالها گذشت... تو این سالها اژدر تو زورکده ها و پادگانها، درس فتوت و نظافت گرفته بود و صدی نود و نه طیاره های حامل فحشا رو که می خواستند هرزه لایی رو وارد خاک پاک کنند، با آرپیچی داغون کرده بود. به کمک آقای هاشمی کازرون شهر مذهبی مناسبی شده بود و چند تا حرم توش زده بودند که اژدر چند تا عکس طبیعی توشون انداخته بود.
بهجت و سرور حاصله از ساخت سومین مسجد (بازگشت از کار روزانه با آغوش بازآقای هاژمی و خانواده)
و اما مژدوا... تو سالهایی که اژدر با طنین سنج یا حسین تو گوش هر با ایمونی شعشعه مینداخت، مژدوا تو یه گروه غربی جاز می زد و مطربی می کرد و تو قلب هر بلاقید و لامصبی فتنه درست می کرد. توی رقاصخونه ها بدنکاری می کرد و ضرب افیون تنشو به فحشا سپرده بود. مواد شیمیایی بلامعطر غربی رو بطور کامل جایگزین گلاب اعلای ربیع کرده بود و جلوی اون اشعه های الکتروشیمیایی گیتار برقی برهنه می شد و زمام اندامشو به اون امواج می سپرد... حتی این دم آخریها چند مورد از قرصای ایکس مصرف کرده بود... (با اینکه آقای محدث می گفت این قرصا همه اشعه ایکس از خودشون صادر می کنند که همون کثافتکاری گیتار برقی رو رو بدن پیاده می کنه و باعث اثناعشر و ملتحمه و هزارو یک جور مکروب و سقم صحته)
نمونه ای از اندامکاران غربی مبتلا به ایدز که در یکی از کافه های روسپی پسند برهنه شده اند
(متاسفانه بیشتر ایدز پیداست تا اندام مورد نظر)
عکسایی که اوس عزت با ایمون با استفاده از تقدمات وطنی صد برابر طبیعی تر در اورده
(استفاده از ارزشهای دینی و پهلوانی و به رخ کشیدن هیبت مسلمون پسند تحت لوای حرم)
نمونه ای از پوشاک مورد استعمال اژدر و مژدوا
(تقابل ارزشها فردین اسطوره صدی صد طبیعی و در این راه عرق کرده)
هرچقدر مژدوا به بار کثافتکاری خود میافزود ، اژدر سبک بالانه آمار مساجد رو بالا میبرد ... کازرون دیگه جای سوزن انداختن نبود ... اژدر همیشه نیم نگاه پاکی به ژیانه داشت ... ولی انقدر مسجد زیاد بود که نمیدونست تو کدوم مسجد پیداش کنه ...
پایان قسم 2
مژدوا
قسم اول : مژدوا سفر بر بال خبط
روزي در کلاس درس مژدوا درگوش اژدر چند کلامي نجوا کرد ... اژدر به ديده حيرت و مزاح بر چهره مژدوا گسيل شد ... به او حرفهای آقای محدث را گوشزد کرد که در عین پیشرفت تکنولوژی در غرب از پیشرفت آلات و علم فحشا هم خبر میداد
ديده حيرت و نفير اي بي غيرت
صورت اژدر از فشار به هم پيچيده شده بود ... اما مژدوا که کامل فريب گلهاي گلايل رو خورده بود براي خداحافظي آمده بود ... به بلادي ميرفت که بوي فحشا در هواش سنگيني ميکرد و دود افيون در زمينش تباهي ...
روزهاي آخر مدرسه با چند تن از دوستاني که به نظر اژدر هم کاملا آلت دست و خنک ميومدند اياب ذهاب کرده بود ... ديگه دير شده بود و دل به لواط ازلي بسته بود ...
گيتارهاي برقي با امواج شيميايي و مضر و پرتو افشان به صورت گل گلایل (عامل فريب مژدوا با دید به ساده انگاری و خامی)
مژدوا بايد سريعتر ميرفت ،اژدر در ميان کلام خداحافظي اش بود که پشت سر و در آن سوي برزن خانواده آقاي هاشمي رو ديد که در تکاپو براي تدارک سفري خاطره افکن بودند ، هر کدام مسئوليتي رو به جد و ابرام پذيرفته بودن ... يکي پيکنيکي رو مياورد و ديگري راکت هاي بدمينتون رو که خود قطعا عاملي است براي تحرک و تعريق و نشتري است بر اعتياد ، هر چقدر آقاي هاشمي مواد طبيعي و غير شيميايي با خود ميبردند مژدوا به تن و بدنش مواد شيميايي اماله کرده بود و سرطان و مکرب رو به ورطه نسيان داده بود.
دقيقتر که شد فهميد قصد کازرون کردن و ياد حرف آقاي محدث افتاد که ميگفت صدي نود و نه شهرهاي کشور ماشااله رحمان از لواط پاک شدن و ايالات متحده غرب حدود صدي پشيزي هم پاک نيستن ، انشاله رحمان همينجا رو پايگاه ميکنيم و به سمتشون موشک شليک ميکنيم و زمين رو از بي ايموني لخت ميکنيم ... امونش نداد و به آقاي هاشمي و خانواده گرمش پيشنهاد تعاون و همراهي داد. خانواده آقاي هاشمي هم که از مدتها پيش در آرزوي همچنين سفري بودند طولي نکشيد که پس از جلسه اي چند دقيقه اي در محبت پيشه کردند و اژدر به همراه خود توشه.
جلسه چند دقيقه اي آقاي هاشمي
پاد ساعتگرد از آقاي هاشمي ، عقيق هاشمي ، ژالن هاشمي ، هژبر هاشمي ، ژيانه هاشمي
اژدر پس از شنيدن اين خبر دامنش از دست بشد مسرور و خرامان با خويشتن رسيد و در آن حال که مژدوا عزم غرب کرد با خانواده اي دور از زنا و کژخواهي به کازرون رفت
پایان قسمت اول
و من الله توفیق (ژ)
یومیت
یاد اونوقتا بخیر... اژدر با اون سوز صداش، زاویه ی نگاش... مژدوا که به عشق جوونا اون چهره ی مردونه و مناسبو با پوشاک شباب یه جا جمع کرده بود ... ممد خردادیان، مرد طنازیها و کرشمه ها که دل هر جوونی رو به طپش در می اورد... خدایی... یادش بخیر
مژدوا
باز هم روز اول مهر ماه بود. آن روز با صوت دلنوای ساعت اذانگویی که بی بی برایم از نجف اشرف آورده بود بیدار شدم. بعد از استحمام و برگرازی نماز جماعت، صبحانه ی مختصری خوردم و مادر برایم اغذیه ی دلچسبی از نان و فراورده های لبنی موجود، تدارک دید تا ساعت دهی با مژدوا و هژیر بخوریم و قوت بگیریم. هر چند که خواسته ی قلبی مادر این بود که تا در مدرسه مرا همراهی کند، اما پدر اصرار داشت که تنها بروم تا مرد بار بیایم. در راه چندی حکایتهای آموزنده و شیرین کتاب دینی سال پیش را مرور کردم. مثل همیشه، بابا صفر که با مادر مدرسه در اتاق آبرومندی در حیاط زندگی می کردند، کنار در ایستاده بود و با شاخه های متنوعی از گل گلایل از دلبندهایش که همانا آینده سازان فردا بودند پذیرایی می کرد. بعد از پخش قرآن و سرود و مناجات و انجام چند حرکت ورزشی مفرح، کلاسبندی شدیم ومن با "مژدوا جگرگوشه" همکلاس شدم. در همان نگاه اول متوجه شدم که طرح جامع و مانع آقای محدث، مربی پرورشی مهربانمان مبنی بر فراگیر شدن قرآن، به منظور انس گرفتن ما با مضامین عالیه، در برنامه های هفتگی منعکس شده و به همت او تمام زنگهای آن روز دینی و قرآن داشتیم که با پسوندی از اعداد از یکدیگر متمایز می شدند. من سعی کردم تا حضور معلم، نقش سازنده ای در برقراری نظم کلاس داشته باشم و با قرار دادن اسمم در لیست خوبها، به میزان کفایت ستاره کسب کردم. حتی یک بار با «عزت نخاله» و «جاسم کژدم»، که آقای محدث آن دو را آنرمال می دانست و سابقآ آنها را بد، خنک و آلت دست خطاب کرده بود، درگیر شدم.
شاخه های متنوعی از گل گلایل
بالاخره آقای محدث وارد کلاس شد و بعد از خوشامدگویی برایمان از وظیفه ی دوچندانمان در دوره ی غیبت (عج) گفت: « اینشالله رحمان صدی نود ونه، همین ایمسال ایمام زمان ظهور می کنه... اگر خدا بخواد تو همین آب وخاک... تمام ماهواره های دونیا برمی گردند از ایران فیلمبرداری می کنند و تو تمام تلویزیونهای اجنبی و کانالهای موساد چهره ی اون حضرت پخش می شه. همین مدرسه ی ما می شه جبهه ی نبرد حق وبچه ها با ایمان و اراده مبارزه می کنند. » آقای محدث با اشاره به اینکه تکنولوژی و معرفت می توانند با رعایت اعتدال سازنده باشند، گفت: « همین میان شبکه (اینترنت) که الآن در دست گروههای مروج فحشاست، باید از مظاهر فساد پاک شه و این کار، زمینه ساز ظهور امام است.» و ما را با جنایات و فحشا و کثافت کاریهایی که گروههای غربی با سبکهای متالیکا در جوامع صنعتی انجام می دهند آشنا کرد. از آن جمله از گروهی به نام «گانزرزر» نام برد که بعد از اعمال حرکات خشونت آمیز روی گیتار، رگ دست خود را زده و خون خود را که صدی نودو نه نجس است، روی صحنه ی مطهر هنر می مکند و گفت: « اصلآ جدا از هر چی، این گیتارهای برقی همه اشعه دارند که روی مغز اثر می کنه و خیلی سرطان زاست.»
بعد از کلاس من تصمیم بزرگی با خود گرفتم و به اتاق رایانه که همانا کارگاه انسان سازی و بوته ی آزمایش بود، رفتم و در حد توان عکسهای مستهجن را از میان شبکه پایین بارگذاری (download) و دیلیت کردم و در میان عکسهای ذیربط، جدا از مواردی فحشا و اعتیاد و احتکار که مشاهده شد، عکسی در تأیید صحبتهای آقای محدث دیدم و به عینه پی بردم که افراد ذیربط در گروههای وحشی مسلک با سبک متالیکا، حتی به خود رحم نمی کنند؛ چه برسد به مظلومان جهان سوم و بی گناهان فلسطین و غیره و ذلک...
مژدوا
باز لب به خدمت و دوری ز آفت پیشه کردیم غمی در اهل دل نهاده شده بود که به لطف خدا تبدیل به ثواب شه ، نیروهای ضد خدا پایگاه KhafClub را از برخی اماکن کوفته بودند ... خدایا ... به حق چند تن .... راه ما را هموار بگردان ...
و من الله توفیق (ژ)
یومیت